جهانمان را از هر نگاه که بنگری
به پیشانی خاک سجده نمیکند
برای شکرگذاری زود است
اندکی تامل کن
دروغهایی که به رقی باد گفته میشود!
سینههای آلام
گذشته را به خاطراتی همیشگی محبوس میکند!
زندانی گرداگردِ خلوتهای من و تو
بیپایان و بیدرمان وا گذاشتهایم
تقسیم دقایق به دستور سردارانیست
که الفبای زندگی را از خلق پنهان میکنند
و دستهجاروی بیجان را به دخول خیابانهای تمیز طعنه میزنند
زین زندیق زنگار
شبیه نگاه خرگوش سفید
به گریز از صخرههای سیاه
حاصل آن نخواهد شد
که خرگوش سفید میخواهد
حاجتاش برآورده نخواهد شد
آستین خیس!
پاییز سرم سبز نمیشود
خاک غصبشده نشیمن نمیشود
زمستان با دستمال عرقگیر هم گذر نکرد
و شکلاتهای سفت
در شبهای پنجشنبه به خواب مردگان نیامد
پاییز سرم سبز نمیشود
آه که این بشکههای نفت تمام نمیشود
تا ما این رخت عزا را
زین پوستین بیجان برکَنیم
کاش دردها گران شوند
و چرتکهی تو ای خدای احد و غفلت!
برای آن حسابی داغ بشمارد
ای کاش
کاش لااقل تو گلهایم را بو کنی نه چنگ!
شب یتیمان روشن ماند
و روزهای تاریک برای چشمان نابینا!
زمزمه
خوشا روبهی که زیر درختان آزاد جان داد
و روشنایی رفت
و حلقه های باغ وحش را فقط
زیر سایه شنیده بود
جانم را قرض چرتکههایت
ما را از کلاههای سیاه بگذران
و آن حاشیههای شهر سلام ما را روشنی برسان.
بهنام کریمی
10.3.2021