دستى موفق
دوشادوش مردانى را بِسان سفالگرى
براى آبادانى يارى مىكند
دستى كه حتى تَرَکهايش را
از چهرهى فرزندانش پنهان مىكند
و به آيينهى نفسهايش آمين میگويد
خلقتگرى كه نمازش
ايستادن براى زادهگانش
و بلنداى ايوان را حاصل رنگ و بوى خشت خام مىداند
زنان نماد آزاديند
گرداگرد بازوان عزم میبخشند
و از پوتينها نمىترسند
اوست كه والاست
و تمام زندگانى را با باورهايش
مقاوم مىايستد
نامش گوهر گيتیست و گرانبها
اوست خالق هر مرد
مردى كه میتازد
و مردى كه میسازد
جهان بى زن
يعنى هيچ مطلق از نبودِ هويتها
يعنى بسنده به احساس مترسکها
شيهه بیصداى اسبها
او میبخشد
به تاريخ
كاوه آهنگر میبخشد
به دهر
گريههاى زنانه میبخشد
و از ناخشنودیهايش اين است
كه به مردان دست زور میبخشد
او حساس است
به جبرها
به سنجش عشق با ترازوى شهوتها
به نوبلها
به روسرى با چفيه پشت تريبونها
او میخندد
به شرف دسته باتومها
به سيلى كودكانه عمامهها
و دستمال چاپلوسى ترسوها
زنان روز مبادا نيستند
نگهبانان كراواتها نيستند
عصاى كوهنوردان “قلعه شاه” نيستند
آنان سفالگرِ نام آوران و قهرمانند
زنان میفهمند
حجاب اجبارى را
استاديوم بیتماشاگر را
و صبحانهى تنهايى را!
در انتظار مردانى
كه رياست زندگى را به خود سپردهاند
آنها در خانه نمیمانند
از قفسهاى زرين براى دموكراسی نمیخوانند
جنس دوم را در فمنيسم نمیجويند
و غم صورتهايشان را از شامهاى سياسى نمیپوشانند
هزاران اميد به زن كه از باتوم (نا)مرد نمیهراسد
از حقوق فرزندانش چشم پوشى نمیكند
خويش را علامت سؤالى براى آينده میبيند.
بهنام کریمی
10.3.2021