شعر: خانِ شاتره
بر كرسى گرم نشسته
با دلى لبريز از طعم خربزهى قاچ شده
و در طرفى ديگر
يک لوطى با آستينِ چرب
كنارش جفتپا به دهاناش خيره شده
كه كلسترولاش بالا نزند
دلبرى يكى از مادهگانِ باحجاب
شعر موى و بَر مىخواند
بگو منبر آورند من به تو رأى دادهام
و میدهم چه بسيارها
مشهدى تقسيم الدوله برايش “انبه” آورده است
اما حال خوردن آنرا فعلأ ندارد
امروز سورِ كاندومهاى خاردار به دخولِ هورموغ هست
-همگى شكم برانيد
و سلام عربى عَلَم كنيد
-رعد نگاه هيچ كائنى
بر اين خاكِ غصبشده حاجت نمىخواهد
اى مردم باتقوا!!
بياييد به آرامى بكَُنيم
-ما از خدايتان مىترسيم
شيون زنان بر گورهايى كه شام عزا را از تاراجِ گوسفندان موسى نمىخواهند
دست و دل بازتر از ما ديدهاى!
براقى رژ لب آقا زاده
ما را به بخششِ خودمان هم وادار مىكند
بابا براى خان ‘جان داد’
همه مسكينان براى نانِ تر
خرمنِ عزا را بارگاه مىسازند
جانم فداى مشهدى تقسم الدوله•
همه سرخى تو و من
از پاشنهى كفشى بود كه
اين چندتا لالهى باقيمانده را ميدان موانع مىدانست
پشت دوربين
مُشتى گرهكرده بر دهانِ بىسخن
-خشكيده همچو تركهاى پاى كولبر نان آور
مجالم ده كمى بنگرم به اين قاتلِ نور
يک وقت فكر نكنى قارچِ سمى خورده اى
“هر آنچه كه مىبينيد را فراموش نكنيد”.
پينوشت: هيچ استعمارى خطرناكتر از تسخيرِ اذهان عمومى نيست.
بهنام كريمى