یارسان مدیا
سه شنبه، 26 نوامبر 2019
امیر سلیمی:
ما یارسانیان برونمرز، شتابان به کجا می رویم؟
داستان و حکایت ایجاد یا تأسیس یک تشکل فراگیر، مترقی و مدرن با ظرفیتهای متعارف و خودتوان که دارای مشخصههای متنفذ با اتکا به پشتیبانی و پایگاه مردمی مؤثر که بتواند ما را در محاسبات و معادلات سیاسی دارای وزن و صاحب نام و نشانی در جغرافیای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی منطقهی خود کند، و از لحاظ فرهنگی با پیامها و رسالتهای نو آورانه به بازسازی و بازیابی فرهنگی و هویت تاریخی جامعهی یارسان به ابتکارات ضروری و نوینی دست بزند، هنوز قصهی پایان ناپذیر است. هر کسی مبنی به موقعیت اجتماعی، گرایشات، افکار و دیگر ملاحظات سیاسی – اجتماعی و شخصی به مصاف تفسیر و تحلیل این رویداد رفته است و از همان زاویه نیز عجولانه یا صبورانه به داوریها و تلقیاتی رسیده است.

تمام این تحلیلها از چگونگی بر آمد تشکل یارسانی و علل و عوامل آن عموما ماهیتی وابسته یا غیر وابسته، توأم با دشنام و دشنه و یا تملق تمجید و تحسین بوده است. این تفسیرها با دارای چنین ماهیتی بیشتر در خدمت توجیه و تبرئهی ترجمهها، برداشتها و رفتارهای ” صاحب دعوی” بوده است تا در جهت کشف و برملا کردن واقعیتها، گردش آزاد اطلاعات، حقیقت گوئی و روشنگری تاریخی منوط به این رخداد.
مقالهی حاضر تأملاتی است در بارهی 2 موضوع و برخی دیگرجنبههای رویداد بزرگی در تاریخ ما که – درست یا نادرست- خواهان باززای فرهنگی و تحول سیاسی و اجتماعی بود و در حیات جامعهی برونمرزی ما “خودیابی و هوشیاری” نام گرفت، و اتحاد و همگرای از الزامات و بدیهیات آن بود، اما داعیهگرانی بی نام و نشان تحت عنواین مختلف و استدلالات پوزشگرانه و بند و بازیهای مخرب، مبارزهی نمایشی و کاذب و تبلیغاتی برای جامعهی کوچک یارسان در دیارهای بیگانه با ابزارها و برداشتهای منحصر به خود براه انداختند.
1- پلورالیسم یا وحدت زدایی؟
مؤلفهی پلورالیسم – با توجه به سابقهی تاریخی وپراگماتیکی- بهترین و بیشترین کاربرد و تعریف در جوامع باز و دمکرات با بافت اجتماعی ناهمگون اقتصادی – ایدئولوژیکی و تقسیم بندیهای متعارف اجتماعی در صحنهی دسترسی،توزیع و نفوذ در انباشتهای کلیدی اقتصاد دارد ( نگاهها و نظاره های ایدئولوژیکی در غرب بطور چشمگیر جای خود را به تمرکز روی ”موضوعات” داده است). پلورالیسم به معنای تکثر و چندگانگی می باشد. مفهوم پلورالیسم مبنی بر اصالت پذیرش ارزش دهی به تعدد و کثرت در عرصه فعالیتها و کارهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، معرفتی و دینی می باشد. در عرصهی پلورالیسم سیاسی که موضوع مورد بحث ماست، نظام سیاسی و قوانین اساسی و بنیادین جامعه یا کشور طوری تهیه و تنظیم شدهاست که چندها نهاد و قدرت متنفذ و مقتدر اهرمهای تصمیمگیری را بین خود تقسیم و توزیع کردهاند.بی معنی نیست که در نظامهای سیاسی دمکرات از تفکیک قوای سه گانه بعنوان نبض و دینامیک حیاتی جوامع مترقی یاد می شود ( در این اواخر نیز وسایل ارتباط جمعی بعنوان قوهی چهارم وارد ادبیات و حوزههای پژوهشی علوم سیاسی شده است). شرایط پلورالیسم امکان حضور، فعالیت و مشارکت احزاب، سازمانها و نهادها دولتی و غیر دولتی با پلاتفرمهای متفاوت در نظام سیاسی را تسهیل و امکان پذیر می کند. داریوش آشوری در کتاب خود بنام فرهنگ سیاسی در صفحهی 213 می آورد که: ………ارسطو بر خلاف افلاطون فلسفهی سیاسی خود را در وجود تکثر و لازمهی سعادت انسان می داند. به اعتقاد وی وجود گزینههای مختلف در جامعه کمال گزینش و انتخاب برای افراد را مبسورتر می کند. بر خلاف آن در نظامهای بسته بیشتر اندیشهی سیاسی روی یگانگی و شاخصهای تودهوار متمرکز است. نظامهای تمامیت خواه، عرصه و فضای تقبل و تحمل و را بر جاگزینها و آلترناتیوهای مطروحه از طرف دیگر نیروهای دگراندیش تنگ می کنند و با رفتارهای خشن آنها را مرعوب و سرکوب می کنند. نهادهای دمکراتیک و مترقی تهدید جدی برای برهم زدن ثبات و امنیت نظام خودکامه بحساب می آیند و بدین دلیل تحت کنترل و فشارهای امنیتی – اطلاعاتی هستند، چونکه همانطور که ذکر آن رفت ساختارها و بنمایههای اندیشهی کار سیاسی در نظامهای توتالیتر بر شالودهی حکومت یک حزب واحد و یک اندیشهی همگون استوار است.
وقتی که ما از پلورالیسم سیاسی دم می زنیم، نتیجه می گیریم که ما داریم روشها و ابزار دمکراسی لیبرال را تمرین و ممارست می کنیم. تقبل وتحمل موجودیت و فعالیت یک حزب یا سازمان با داشتن مواضع و طرحهای متفاوت سیاسی منحصر به خود بخش ضروری از اخلاق بلند سیاسی و احترام مستجب به تکثر و تعدد گرایشات و افکار سیاسی در جامعه می باشد.
خیلی عمدا یا سهوا تعدد و چند تشکلی در جامعهی برونمرزی یارسان نشانهی رشد و تعالی هوشیاری اندیشهی سیاسی می دانند، اما من این استدلال را پوزشگرانه و بدون پایه می دانم. همانطور که در جای دیگر با بعضی از دوستان در این مورد متفق النظر بودم، گفتم : همه ما بر سر این حقیقت وا مر واقفیم که اختلافات ما گفتمان مشترک، سیاسی مستدل،یگانگی ایدئولوژیکی و جهان بینی نیست، بلکه سلیقهی، رفتاری و ریشه در تعصب و خشک اندیشی و مصلحت پروری شخصی دارد و هر کسی درستی نظرات و دیدگاهای خود را ملاک سنجش تمام برداشتها و نگرشهای سیاسی و اجتماعی مبارزات این جامعه قرار داده است. تلاش برای به کرسی نشاندان نظرات خود و پافشاری کردن روی باورها و متدهای خود گزین و خود محور انسجام و اتحاد صف مبارزاتی جامعه و اجماع و توافق بر روی مشترکات مبارزاتی و در نهایت وفاق عمومی را ضعیف و ناپایدار کرده است.
انشقاق و چند دستگی برای مبارزات مشترک یارسانی نتایج معکوس ، مضر و جبران ناپذیری بدنبال دارد. این چند دستگی باصطلاح سیاسی و دیدگاهی نشانهی سردرگمی موضوعی و سیاسی جامعهی ماست که توانای تعریف منظم و سیستماتیک خواستها و اهداف مشترک کوتاه مدت و درازمدت مبارزاتی ندارد. ملاحظه و توجه مبارزه روی این یا آن تشکل متمرکز گشته است و بطور کلی اهمیت تشکلها از جامعهی یارسان بیشتر گشته است و فراموش شده است که تمام انجمنها و تشکلات سیاسی و اجتماعی ابزار مبارزاتی هستند که در تناسب و تناوب با اوضاع سیاسی باید تحول، تغییر و اصلاح و انطباق یابند تا بتوانند جوابگوی نیازها و شرایط مبارزه و حال جامعه شوند. یارسان گرائی جای خود را به تشکل گرائی داده است و هر تشکلی با شیپور خود ادعای نمایندگی مردم می کند. مهم نیست کیها به ما و مبارزهی بر حق ما اعتراف می کنند یا نمی کنند، مهم این است مردم ما به مبارزهی خود وا بزارهای آن اعتراف و افتخار کند ، آنوقت دیگران در اعتراف به رقابت و سبقت گرفتن از یکدیگر خواهند پرداخت. بقول مناخیم بگین نخست وزیردر اوایل سالهای 80 : ملت اسرائیل 3700 سال بدون قرارداد دوستی با آمریکا زنده مانده است و 3700 سال دیگر هم بدون چنین قراردادی زنده خواهد ماند. همه می دانند که ما باید پایگاه خود را در درون مردم وجامعهی خود بجوییم ، و نه در بیانیههای کاذب دیگران و روابط با این و آن باصطلاح دوست کذایی. ما چند صد سال بدون قرارداد دوستی همواره مشعل دار مبارزهی انسان مدار با روشهای مسالمت آمیز و متناسب با شرایط زمانی و مکانی بودهایم و بی شک در بدترین شرایط نیز بدون “دوستنمایان کنونی” که در کنگرهی این یا آن جریان یارسانی حضور می یابند حیات سیاسی و اجتماعی خود را ادامه خواهد داد. اروپائیان ضرب المثلی دارند با این مضمون : ” مرا از شر دوستانم حفظ کنید، تکلیفم را با دشمنانم خودم می دانم”. با توجه به و پذیرش این واقعیت مسلم و روشن، تردید ندارم که این دوستان مصلحت و عاقبت اندیش بمحض اینکه احساس کنند که ما مردمی متحد و یکپارچه هستیم و میداندارانی با تدبیر و موفق در میدان عمل می باشیم، ندای یاری ما را سر خواهند داد و دست دوستی “صادقانه” بسویمان پیش خواهند آورد.
تا آنجا که به تمرین و استفادهی ما از متدها، ارزشها و اعتبارات و رعایت حوزههای پلورالیسم بر می گردد، متأسفانه می توان از ملال آورترین آنها نام برد. اطلاعیههای اخیر جدی و مقالاتی منتشره از افراد دیگر در سایتهای یارسانی نمونههای بارز آن می باشد. با توجه به عدم همکاریها و همنظریها، هرگز باور نداشتم که ما چه بعنوان افراد مستقل و چه تشکلهایمان به این همه اراجیف و فرهنگ ” حذف و سیاه کردن” یکدیگر آلوده شود. این باور همیشه وجود داشته است که در این بین افراد و لایههای ترمز کننده و ضد پیشرفت فرهنگی و اجتماعی و نوگرای حضور دارند و با استفاده از نادرسترین رفتارها و روشهای نادرست زیانهای زیادی به روابط درون اجتماعی جامعهی یارسان زدهاند. ما تا زمانیکه بطورمنفی سیاست زده نشده بودیم روبط مطلوبی داشتیم و لاابالیگرانه بآسانی از کنار یکدیگر بدون توجه و احترام به افکار یکدیگر عبور نکردیم. همگی ما غالبا اشخاص خوب، معمولی و عامیانهی بودیم، اما بقول سروش هنگامی که به مرتبتی (سیاسی) می رسیم، خورشید سیاست بر اژدهای افسردهی خودخواهیمان می تابد و آن اژدها جان می گیرد و ناگهان سیاستمداران (ما) شیطانها و هیولاها و دیوهای مهیبی از آب در می آیند (آمدیم). بقول مولوی:
اژدها را دار در برف فراق هین مکش او را بهخورشید عراق
در دوران و شرایطی که زمینهی روانی و اجتماعی برای افزایش یا حتی بهکرد همکاری در درون جامعهی ما و بر قراری ارتباط و تماسهای هدفمند بیش از پیش قابل درک و مهیا بود، افرادی لجوج دیوانهوار در این بین با لجن پراکنیهای خود به بازتولید و باززای کدورتها و بی اعتمادی 4 سال گذشته جان و نفسی تازه دادند.
ماها همگی بر بستر یک بی بضاعتی فکری و عدم داشتن و بینوایی ابزار سازمانی بدنبال << یوسف گمشدهی>> خود در << کنعان>> جریانات چپ و راست می گشتیم و بعضی نیز کماکان این راه را همچنان برای رسیدن به مقصد ادامه می دهند. بعضی از این افراد که داعیهگری نمایندگی جامعهی ما می کنند، به این خانوادههای سیاسی تعلقات تشکیلاتی دارند و اعضای سادهی بیش نیستند که کسی در آن ور برای شنیدن بهترین ایدهها و نظراتشان کمترین اهمیتی قائل می شود. اکنون حرف رو به نیروهای فعال و باورمندان به مبارزات مستقل یارسانی است. ما باید یاد بگیریم و برای روحیهها، سلیقه و طرزتفکرها و برداشتهای یکدیگر از مبارزه حق دهی کنیم، ولی باید درک و تبیینی عاقبت اندیشانه از “همرایی” با یکدیگر داشته باشیم که می تواند در نهایت منجر به اتحادسازی و کمترینه باوری به یکدیگر بیانجامد. ما اشتباها تا بحال با داد شعارهای غیر عملی در نوع خطر و عدم تحمل دگر اندیشهها و افکار با عنوان ” من یا دیگر” روبررو بودهایم و در پی حذف حضور و نقش یکدیگر بودهایم و نتیجهی آن همان بهاهای سنگینی است که ما داریم روز بروز تدریجا آنرا پس می دهیم و نیرو و پتانسیل خود را برای انجام آن به هدر می دهیم. همه ما با توجه به روانشناسی مردم خود و آسیب شناسی فعالیتهای مشترک گذشته با دادن شعار “همه با هم” در سطح تئوری و آرمان خوشبین بودیم، چونکه شعاری فراگیرانه، همگرایانه و آسانترین راه در نوراندیدن موانع در میدان مبارزه بود، اما متأسفانه در عمل به مشکلهای جدی و موانع بزرگی چون عدم باور، عدم صداقت و شک و تردید بر خورد کرد و ما را در برابر یکدیگر قرار داد. برای زدودن بی اعتمادی و فراهم نمودن زمینهی مناسب برای ایجاد روابط مفید و مثبت همکاری و توجه به استعدادها و اصولهای در مواضع، گزینش شعار مطلوبتر و عملی تر ” هم من و هم دیگری” می تواند در درازمدت گذار ما را از وضعیت کنونی به وضعیتی بهتر تسهیلتر نماید. در این آزمایش بزرگ تاریخی نباید حتی یک لحظه از یاد برد که کلید توفیق و پیروزی ما تجدید پیمان ما با اصالتهای تاریخی و فرهنگی خود و با ” خودی ” خودمان است و بقول حافظ:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا کرد
در این برش از زمان شمار مصاحبهها و پیامها و شعارها و عریضهها از صدها تجاوز کرد، اما شمار تلاشهای واقعی با نیتهای سالم برای اتحاد این جامعه از طرف داعیهگران زمان به رقم انگشتان نیز نرسید.
2- کدام روشنفکر؟
در نیمهی سال 2006 بنا بدعوت دوستانی در گوتنبرگ سوئد برای شرکت در گردهمایی “تحصیلکردهها” با گذاشتن مدرک تحصیلی خود در کیفی عازم آنجا شدم. بعد از تفتیش و تفحص صحت داشتن یا نداشتن مدارک حضار ، دستورعملهای 2 روزه به اطلاع ما رسید. هدف اصلی تبلیغ و تهییج خودسازماندهی در میان جامعهی برونمرزی بود که با استقبال همگی مورد تأیید وحمایت قرار گرفت و با نذر استکهلم مور و موم گشت ( توافق و اجماع روی داشتن یک تشکل یارسانی بود، اما ناخوشبختانه هرکس خودرا ناخدای کشتی توفان زدهی آن بحساب می آورد، کشتی کە هنوز با واپسین رمق حیات با تازیانهی سیل موج در افتادهاست، و ناخدایان بر سر سکان آن به جان هم افتادهاند). ناگفته نماند که با توجه به تفاوتها و پیش ذهنیتها مشکوک و ظنین،در بین گوتنبرگهای “تحصیلکرده” و “بیسوادان” استکهلم مسابقهی روانی شدیدی برای پیشقدمی تأسیس یک جریان یارسانی در گرفت که عواقب آن تابحال بر شانهی همگی سنگینی می کند. تا بامروز نه مدرکهای موثق “تحصیلکردهها” از طرف استکهلمیها تأیید شده است و نه اعلام نادرست “بیسوادی” استکهلمیها از طرف باسوادان پس گرفته شده است.
همه ما باورمندیم که علم یکی از پدیدههای شگرف و بزرگ جامعهی بشری است و خیلیها از اهل فکر و اندیشه بعنوان امری عالی و شریف از آن نام می برند. علم جدید تحولات سیال زیادی را در زندگی انسان بوجود آورده است که تغییر جهاندید انسان نسبت به پیرامون خود نیز در تمام عرصهها بدنبال داشته است. علم چندان در زندگی و محیط حوزههای فعالیت روزمرهی ما ریشهدار و حیاتی گشته است که در واقع عین و جوهر زندگی ما محسوب می شود. اما سئوالی که در اینجا باید طرح کرد این است که آیا با آمدن علم و یا حضور هر لحظهی آن در زندگی انسان برکت و خیر نیز روی به ما آوردهاست؟ خیر!
بقول مولوی:
علمهای اهل دل حمالشان
علمهای اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند باری شود
کسی نمی تواند هشداری بهتر و ژرف اندیشانه از این قرائت مولوی در باب علم و علم پیشهگان بدهد. این هشدار به این دلیل و خاطر بودهاست که علم امری بی تأثیر و پاسیف نیست و هنگامی که آمد، علی رغم خوبیها و فوایدی که دارد، آدمی و دیدگاه هستی شناسانهی او را متحول می کند و بسا در زندگی افرادی آثار سوء به وجود می آورد و می تواند خیلیها – که در جامعهی ما کم نیستند- خودپسند، سرمست و متکبر سازد.این آثار سوء که علم در صاحب علم به وجود می آورد می تواند مضر باشد و علم تبدیل به ابزاری برای نیل و تحقق امیال خاص گردد و فرد را از مسئولیتها و وظایف اجتماعی و نحلههای اخلاقی غافل اندیش نماید.
امروز کسانی که ادعای منورالفکری در جامعهی ما می کنند، خام اندیشانه مسائل جامعه را سطحی، ساده و لحظهی می بینند و از پرداختن به تحلیل عمیق مسائل ریشهی و تاریخی عاجزند. باصطلاح “روشنفکران” ما باید بدانند که با جابجا کردن شطرنجی افراد در عرصهی فعالیتهای سیاسی – اجتماعی به نتیجهای مطلوب و هدفمند نخواهند رسید، بلکه باید توجه و ملاحظهی فعالیتها و مکانیزمها آنان برای مهندسی اجتماعی ( به تعبیر پوپر) و اعتلای فرهنگی و بالا بردن رویکرد ارزشهای انسان محور روی ایجاد تغییر ساختار و بافتار فرهنگی – اجتماعی جامعه در پیوند با ارزشهای جهانشمول متمرکز گردد و دگر دیسیها را باید از این جا سراغ کرد. در اینجا منافع عالیهی سبیل و سید، مصالحی ثانوی و بعد از فکر کردن جدی به منافع جامعهی یارسان خواهد آمد ( من بارها دیدهام که سبیلداران و سادات –دلسوزانه یا ظاهرا- بر احوال مردم خویش گریستهاند و مصالح جامعه را بر سبیل و سیادت خود ترجیح دادهاند).
آنهائیکه مدعی روشنفکری می کنند باید به عقلانیت و خرد انتقادی و آیندهنگری مجهز باشند و تمام زوایای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه را بدون چون و چراها و ملاحظات مورد تحلیل و مطالعه قرار دهند. در این تعریف که از متفکر معروف معاصر ادوارد سعید است: خرد و آیندهنگری دو اصل اساسی روشنفکر وروشنفکری است. تمام پدیدهها زندگی جامعه – حتی مقدسات- نباید از نقد خرد در امان بماند. آیندهگری به این معنا که با تفکر و تعمق در حوادث تاریخی گذشته و بررسی حال بتواند رابطهی منطقی با آینده برقرار کند.
روشنفکران واقعی علیه حکومت و دیگر نهادهای سیاسی و اجتماعی در جامعه و له مردم می باشند. آنها به هیچیک – غیر از مردم خود – نمی چسپند. آنها با سلاح شک و اندیشهی نقاد آحاد را از خواب بیدار می کنند و آنها را هوشیار می نمایند و با این عملکرد پایههای یقین و باور را در جامعه استوار و محکم می کنند. روشنفکر واقعی در پی حفظ راوابط اجتماعی – سیاسی و شأن و وجاهتهای معنوی نیست و فقط در صدد آزادی حقیقت از زندان مصلحت های سیاسی و اجتماعی می باشد. جامعهی ما ( تا آنجا که من اطلاع دارم) به اندازهی با سوادها و بی سوادهایش ” روشنفکر ” دارد.
ریمون آرون (1905-1983) ، جامعه شناس فرانسوی، جامعهی روشنفکری را به سه قسمت تقسیم کرده است:
1- تولیدکنندگان اندیشه، مانند هنرمندان و متفکران مبتکر
2- توزیع کنندگان اندیشه، مانند استادان دانشگاه و نویسنده
3- مصرف کنندگان اندیشه، مانند دانشجویان
با توجه به این تقسیم بندی ما راه دور و درازی برای نیل به این موقعیت فراخ وبلند در پیش داریم. آنهاییکه از ما که چندی از زندگی را در محیط دانشگاه بسر بردهاند نباید مدرک تحصیلی خود را خط قرمز و فاصله میان دیگر افراد و اعضاء این جامعه بدانند که خیلی از آنها استخوان داران با تجربههای بی نظیری در عرصهی زندگی اجتماعی و سیاسی هستند. آنها دانش آموختهی میدانهای سخت و دشوار این دغدغهها و فعالیتها هستند که “صاحبان مدرک” آنها را در سطح تئوری شنیده یا آموخته است و آنها را سهل و ساده می انگارد.
جامعهی ما موزائیکی است و زیبای و کارآی رنگهای متفاوت آن در همپیوندی می باشد. بدون توافق بر سر این واقعیت عینی و قبول دانش، علم، تجربه، توانای، استعداد و استثناء و ویژه بودن یکدیگر در این باتلاق همچنان سردرگم خواهیم ماند. ما با قرار گرفتن در کنار یکدیگر و با روی هم گذاشتن نیرو و ایدههای همدیگر ذهنیت یک جهان را نسبت به خود متحول خواهیم ساخت. همهی ما (بتنهایی) همه چیز را نمی داند، اما همهی ما (با هم) همهی چیزها را می دانیم. در منطق شناخته شده تاریخ، پیکار و مبارزه قانون و ضوابط خودش را دارد، و سیاست و اندیشه قانونمندیهای خودش را. با افلاطونها و ارسطوها می توان بهترین برنامهها و طرحهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را نوشت، اما نمی توان با آنها به جنگ و مبارزه علیه نظام ددمنش کنونی رفت. راه اندیشهپیشان و سیاستمداران مصلحت و دور اندیش راه تدبیر و احتیاط است، و راه مبارزان به تجربه راه جرئت و قاطعیت. این دو در تمام دورانهای مرگ و زندگی و افت و خیز لازم و ملزوم یکدیگرند.
خلاصه و ختام
داشتن یک تشکل فراگیر، آروزی ثابت و کمیاب در جهان ناآرام ما، نقطهی تحول در تلقی و تببین خود از حضور تاریخی و فرهنگی در معادلات و توازنات حاکم در جغرافیای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ما بحساب می آید. اما متأسفانه این هدف درست و درک صحیح از خودسازماندهی و خودتعریفی سیاسی و اجتماعی بوسیلهی لایههای ضد تجدد فرهنگی و اجتماعی با وسیلههای نادرست ا بازدارنده از ایفای نقش خود معطل گشت. امروز با نام و نشانها و بیاناتی متفاوت مبارزهی فلج و نتوان براه افتادهاست و هرکدام از سوی خود داعیههای صادر میکند که در منافات با منافع عمومی می باشد. چند تشکلی نه فقط نیروها و تواناییهای مبارزاتی در عمل و علم تقسیم و توزیع کردهاست، بلکه مردم را از میل حمایت و پشتیبانی باز داشته است و ذهنیت عمومی باور بر این دارد که این حرکت از اول بر پایهای از عدم صداقت بنیان نهاده شده بود، و نمی توانست وضعیتی بهتر از حالا داشته باشد، و این قانون کلی سخنور فارس زبان، ده قرن پیش چنین توصیف کرده بود:
درختی که تلخ است ویرا سرشت
گرش بر نشانی به باغ بهشت
سرانجام گوهر به کار آورد
همان میوه تلخ بار آورد
ما با تقبل یکدیگر و با بر تکیه بر شعار “هم من و هم دیگری” می توانیم از وضعیت کنونی گذار کنیم و دوباره با اعتماد به یکدیگر، صداقت و فروتنی را در فرهنگ فعالیتهای خود تقویت و ریشه دار کنیم. با شخصیت داد به استعداد و توانییهای متفاوت یکدیگر بی گمان تبدیل به یکی از با متنفذترین و با پرستیژترین اجتماعات در معادلات جامعهی کوردستان شرقی خواهیم بود.
علم پدیدهی شگرفی در زندگی بشریت است. امروز زندگی بدون بکارگیری محصولات علمی امکان پذیر نیست و علم به زندگی و رویکرد ما نسبت به خیلی چیزها معانی تازهای بخشیدهاست. اما باید عالمان با عمل و فروتن را ستایش کرد و به عالمان بی عمل و خودمحور پشت کرد. بنیامین می فرماید:
یار زوانی
و کار نمیو استای زوانی
و تشنه ممانی بلو هانی
هانی وشک بیو خجل بمانی
ما روشنفکر و روشن بین را به معنای کلمه نداریم، اما افرادی هستند که می خواهند با روشنگری از نابالغی خودشان بیرون رفتی جویند و با عزم و دلیری و با به کار بردن فهم خویش رهنمود دیگری باشند. روشنفکران با دق الباب کردن مغزهای بخواب رفته،ذهن افراد و اجتماعات را آشفته و بیدار می کنند و دیوارهای توهم و تقلید را یکی پس از دیگر فرو می ریزند و آنها” باید بگویند و بگویند و منتظر نیستند که آیا می شود گفت یا نه؟ و این بایدهاست که به روشنفکر معنا و هویت می دهد. بقول تولستوی: ” ما باید از حقایقی سخن بگوئیم که همه می دانند ولی هرکس را شهامت گفتن آن نیست”.
پیش شرط پیروزی مبارزهی ما در اتحاد و همرایی افراد میداندار با “تجربه” و افراد میداندار با “اندیشه” نهفته است. این مقاله همانند یک پیام اس. او. اس. است. پیام سرنشینان کشتی طوفان زدهای پیکار جامعهی یارسان در این ور مرزهاست و شماها ناخدایان آن هستید. زیرا من باور دارم، مثل دیگر یارسانیان دیگر، که راه پیروزی و توفیق ما از مجرای مبارزهی مشترک و متحد می گذرد. مقاله را با این ضرب المثل قدیمی اروپائی خاتمه می دهم.
اگر می خواهی کاری بکنی، تا هنوز ساعت بیست و چهارم است بکن. وقتیکه ساعت بیست و پنجم برسد ، دیگر حتی جای امید هم برایت باقی نمانده است.
امیر سلیمی
اسلو،14.08.10
بازنشر: ١٣/١١/٢٠١٩
[wpforms id=”4110″]
بازدیدها: 150