Home / دفترخانە سدی / “کودک چهل و هشت ساله”

“کودک چهل و هشت ساله”

یارسان میدیا

شعر

“کودک چهل و هشت ساله”
بهنام کریمیbehnam karimi
هفت ساله بود
كه پول آدامس هاى فروخته شده، معاش مادرِ بيوه اش شده بود!
خودش طعم آدامس را نمى دانست
و به ناچار
مجبور شد تا خدا را قَسَم خورَد
شايد مردم از ترس سوگندهايش از اين نه تومان هم بگذرند!
بيچاره عاصى شده بود
از بس كه به مشتري ها
توضيح ميداد
كه يك تومانىِ خورد ندارم…
“مردم” را كه به خوبی ميشناسيد!
آن يك تومانى را با ارزش تر از رأى صندوق ها مى دانند!!!
غروب ها روى نرده هاى پل پوتين خان و هم پوتینی هایش می نشست!
و ديدن مردمانى كه در زیرگذرها
از هم سبقت مى گرفتند
را به سينمائى
با بليت رايگان مى دانست!
ديگر از ارتفاع نمى ترسيد…
چونکه ترسناك تر از مردمانى
كه با قدم هايشان
ساز بيخيالى مى نواختند
را نيافته بود
شايد هم…
قطعه شعرى درام و كمى استعاره!
“آقا دستت را بردار”
“خانم قابل شما را ندارد”
“دخترم روسري ات را منظم کن”
بله!
“سيد اولاد پيغمبر است”
نفت كه قابل ایشان را ندارد!!!
چه كارگاه گرمي ست
اين خيابان ها…
کل مردم
برای رئيس كارگاه سگ دو می زنند!
بی نهایت وفادارند
به هيچ چاله اى
“نه…!”
نخواهند گفت…
پاورچین پارچین خورشید پشت ابر می رفت و…
داشت هوا تاريك مى شد!
ای
ٲیها ناس “شب” همگی بخیر
با وجود اينكه جمعه بود چراغ هاى ساختمان بهارستان هنوز روشن بود!
او چه مى دانست
شايد رئيس كارگاه هنوز كار مى كرد
و از كاركردها لذت مى بُرد
تمام آرزوهايش را به صداى ماشين ها گفت
تمام آرزوهایش را به ماشین های کارخانجات آدامس می گفت!
و غم دستفروشان را لای عباها پنهان می کرد…!
در دیاری که پلیس ها
مانند شبانی
به ترساندن مردم مشغول اند
و او…
که بهترین دوستانش
عده آدامسی
واکسی،
عمله
و هزاران صدمن یه غاز دیگرند!
چه باید کرد؟؟
چه می توانند کنند و نکرده اند؟؟
نمونه این آدامس فروش هایی
که زیر چرخ چپگرد و “پوتین” ها
هر روز به طریقی له می شوند…!
او الان ٤٨ساله است
و طبق معمول غروب ها
روى پل پوتين
و هم پیاله هایش
مى نشيند
و…
به آن يك تومانى
كه ارزشمندتر از
رأى هاى رياست كارگاه است
فكر مى كند!
بهنام كريمى

دیدگاهتان را بنویسید