توی هندواها بریانت ناف
تو نه هورامیت نه کرد نه جاف
چیو زوان ایمه مزانی بی لاف؟
پریم باچه راس میرد روی مصاف
ترجمه » ای باباهندو که عاشق و سوخته ای تو که نه هورامانی نه کرد و نه جافی هستی و…
و باباهندو در جواب می فرماید:
و ویت عیانن
پبره بنیامین و ویت عیانن
اینه ارمای ذات سلطانن
واته ی اورامیم چه سر زوانن
و… بابا هندو در مکان به نام دربند صاحب ذات داودی و دستگیری میشود و در ادامه میفرماید:
یاوران یاوان/چا برگه ی هندا ذاتی پیم یاوان
بوی یاریم آما وینه کلاون/مغز سوخانم و هم شکاوان
او با عشق و شور مستی اعلام میکند که بوی یاری به مشامم مانند عطر گلاب رسید و مغز استخوانم(وجودش) از هم شکافت و شکافی که تا ابد درونش را حقیقت و ذات داودی پر کرد و صاحبکار عالم او را برابر حضرت داود فرمود داود دلیل و تو دستگیری .
برگه به معنی گذرگاه که در گذرگاهی در هند ذات به او رسیده (دربند)
حضرت سلطان میفرماید:
بنیامین ماتنن
هندوم غریبا ساکت و ماتن
صاحب طومار داود خلاتن
جوزش آوردن هر چه دل واتن
می فرماید ای بنیامین بابا هندو غریب و مات و ساکت نشسته خلات ذاتی را از داود گرفته و دستمالی پر از جوز هندی از هندوستان سوغات آورده .
حضرت سلطان میفرماید:ای بابا هندو جوزی که آورده ای در جم بگذار تا ما هم از این به بعد از طریق این جوز یاران را بدون رنج و عذاب راهنمایی کرده تا طی طریق نمایند.
سلطان می فرماید:
اقرارم کردن
چنی هندوا اقرارم کردن
چه هشتاد سال سن اینا ویردن
تازه آمانی پی سر سپردن
اینجاست که عشق نه سن می شناسد و نه سال نه پیر نه جوان نه مرد نه زن و فقط و فقط
عشق و ارتباط قلب گیرنده ای قوی که امواج عشق رو از عاشق بگیره هو و بابافقیه با پای پیاده و با مرکب عشق و دل وارد پردیور شد وارد جرگه یاری شد و به مراد دل رسید.
بابا هندو یکی از یاران مورد توجه حضرت سلطان عالم است که در میان جنگلهای گرم و طاقت فرسای هندوستان به مدت 80 یا 90 سال زندگی میکند و در مقطع انتهایی حیاتش حتی خوراکش نیز مختصر و تنها از مصرف چند عدد جوز بویا تجاوز نمی کرد. حکایت زندگی دوران حیات او بوسیله یکی از پیران جهت کسب تکلیف بحضور سلطان عرض میشود و ایشان با لفظ اینکه باباهندو از یاران نزدیک من است و دیگرزمان آن رسیده است که با کوله بارش راهی کوشک پردیور گردد و به حضرت داود امر میکند که مهمان ذاتی او شده و دراین راه او را بسوی پردیور هدایت و راهنمایی نماید.به هر صورت از آنجاییکه قصدم تکرار تمامی ماجرا نیست به اختصار عرض میشود که ایشان دستمالی را که به دست داشت را پر از میوه ای این درخت معجزه آسا (جوز) میکند و بدون تامل با ارشاد حضرت داود پس از طی مسافتهای فراوان و رنج بسیار پس از ماها به کوشک پردیور میرسد و سوغات خود را که همانا جوزبویا بود به یاران تحویل میدهد تا به امر حضرت سلطان درمراسم سرسپردگی از آن جوزها استفاده شود گرچه یاران قبل از آمدن باباهندو به کوشک پردیور مراسم سرسپردگی را به کرات انجام داده بودند اما بجای جوز از سنگ وزآور استفاده کرده بودند. از این پس تمامی مراسم سرسپردگی بایستی به امر سلطان بوسیله جوز ادا شود و خود باباهندو پس از آنکه متجلی به ذات حضرت داودی میگردد به امر سلطان روانه منطقه هندوستان خود میگردد و به امر حضرت سلطان جوز نماد قربانی میگردد و درجم سرسپردگی تمامی یاران بعنوان یک امر واجب اعلام میگردد.
درفرازی دیگری از این کوچ سرانجامی به زبان باباهندو نیز اشاره میگردد و ازاو سوال میشود که شما یک پیرمرد نورانی اهل هندوستان هستی و زبان اورامی ما را درهیچ کجا آموزش ندیده اید چگونه است که به این زبان به راحتی صراحت گفتگو می نمایی؟
تو نه هورامی نه کرد و نه جاف
چی زوان ایمه مزانی بی لاف وخلاف؟
ایشان در جواب میفرماید:
که به امر حضرت سلطان ، ارشاد و هدایت حضرت داود در یک لحظه ایی زبان مادری خوددرا فراموش کردم گویش اورامی جایگزین آن شد و در این زمینه بنده هیچ دخالتی نداشتم.
با تشکر از جناب آقای سید محمد رضا سفیدی
بازدیدها: 167
Yarsanmedia Yarsan Democratic Organization Official Website
